سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درد دل های من

صفحه خانگی پارسی یار درباره

عشق

عشق چیزی جز ظهور مهر نیست عشق یعنی مهر بی چون و چرا ؛ عشق یعنی کوشش بی ادعا عشق یعنی مهر بی اما اگر ؛ عشق یعنی رفتن با پای سر عشق یعنی دل تپیدن بهردوست ؛ عشق یعنی جان من قربان اوست عشق یعنی خواندن از چشمان او ؛ حرفهای دل بدون گفتگو عشق یعنی عاشق بی زحمتی ؛ عشق یعنی بوسه بی شهوتی .................(تقدیم به بهترینم زهرا جان)

 


نامه ای برای یک دوست...

به نام تک نوازنده گیتار عشق

نامه   ای برای دوستم.......

بنام او که من را آفرید،در بین این همه ناباوری ها و غصه ها، می دانم که شاید حرفهایم منطقی و از روی عقل نباشد،اما احساس پوچی چنان وجودم را فرا گرفته که چاره ای جز نوشتن ندارم،نوشتن برای کسی که شاید از یاد او رفته باشم یا برای او خاطره شده باشم.

چرا می نویسم؟

هر آنچه که در نظرم می آید چه خوب،چه بد را روی کاغذ می آورم،تا بدانی تمام رفتارهای عوض شده من چیزی جز دوست داشتن شما نبوده و نیست. فشارهای روحی روانی و احساس های غریب چنان مرا احاطه کرده اند که چون پرنده ای در قفس مانده به این طرف و آن طرف

می پرم،تمام وجودم پر ازغم،اندوه،یاس و ناامیدی است ومن در زندگی علی رغم میل باطنم

می خندم،راه میروم و حتی گریه می کنم و در باور خودم هم نمی گنجد که برای شما این چنین بی تابم.

شب دیگر مهربان نیست،آرام اما پرواز دلهره ستاره ها!مات و مبهوت چشم به فردا دوخته اند باز هم تیرگی و ظلمت،باز هم غیبت مهتاب،خیابانهای شهر شهادت می دهند در پرسه های گنگ تو،دیگر آن شور زندگی نیست،غربت است و...

بغضی در گلویم سنگینی می کند همانند رنجی که تن دردمندی را فرسوده می کند،طوفانی در راه است شاید بخواهد سرزمین جانم را پرپر نماید.این دل چون سربی گداخته در حسرت دیدار یک اشنا می سوزد و ذوب می شود،چرا در لحظه های بی کسی هیچ کس نگاهی به نگاهم نمی اندازد تا اشک هایم را پاک کند و غربتم را به دیگران بیاموزد؟

من می روم با کوله باری از خاطره ها،غم ها و تو را تنها می گذارم با خاطره هایم،جاده ها اسم من را فریاد می زنند باید به سویشان بشتابم وقت رفتن است،کاش زندگی یک شهر بود و همه در آن جمع می شودیم با دلهای صاف و رئوف،باید در آغوش جاده پناه بگیرم و تو را ببینم که از دور دستها،دستان مهربانت را تکان می دهی،جای خالی دلم را احساس می کنم که نزد شما جامانده است.

شب از نیمه گذشت و چشمهای گریان من و این نوشته ها... 

از حرف های بیهوده ای که حتی خودم از گفتن آن و نوشتن آن ها برای شما خسته شده ام عذرخواهی می کنم.لحظه لحظه زندگیم آرزوی دیدار شماست آرزوی که شاید با خود به خاک ببرم،ولی همیشه برای خوشبختی و موفقیت شما دعا خواهم کرد.شاید باور نکنی ولی لحظه ای نیست که در فکر و یاد شما نباشم،و وقتی از جاهای که با هم رفتیم می گذرم و اشک های که دیگر بی معنی شده می ریزم تا مرز دیوانگی خواهم رفت،اری تکراری است ولی واقعیت دارد چقدر زود دیر می شود...

اکنون که می دانم که چطور و چگونه عاشق چشمان درخشان شما هستم،اکنون که می دانم تمام وجود من سر شار از عشق مقدس شماست،دیگر مجالی برای فکر کردن ندارم،و شما نیزکه  در عین ناباوری ،در مقابل چشمانم از من دورتر و دورتر شودید،دورتر که حتی خاطره ای را نیز برایم نگذاشتی.خاطره خوشی که بتوانم شب های سیاه زندگی ام را به یاد شما و با عشق شما بگذرانم.

تنها یادگاری که از شما برایم وجود دارد غم هایی است که در سینه ام به جای مانده است.غم های که زندگیم را سنگین و آن را بسیار مشکل و طاقت فرسا نموده است.

کمی هم از واقعیت زندگیم برای شما بنویسم(دلکم)،واقعیتی که دارم با اشک برای شما بیان می نمایم.قبل از هر چیز به راستی چه خوش گفت پدرپدرم که:

تا توانستم،ندانستم چه سود               وقت دانستن توانایی نبود

(دلکم)زندگی من انقدر پستی و بلندی دارد که از هر کدام از آنها برای شما مثالی آورده ام،ولی بدان چون با تمام وجودم دوستت داشتم، دوست نداشتم شما را در این غم های که زندگی من را علی رغم میل باطنم پیش می برد شریک کنم.و خودم نیز از این دوگانگی رفتار خود خسته شده ام. ولی امیدوارم گذر زمان همه چیز را برای شما روشن نماید.در این راه هم نه پدر و نه مادرم را مقصر ندانیدچون آنها هیچ گونه نقشی در رابطه داشتن و نداشتن من و شما نداشتن.و من هر وقت عشق و مهربانی شما را در حق خودم می دیدم احساس شرم و خجالت می کردم ولی از این جمله که شما من را فقط به خاطر یک سری مسایل انتخاب کرده بودید رنج می کشیدم،شاید فکر من اشتباه باشد و من لایق عشق مقدس و پاک شما نبودم و یا شاید...

ولی با تمام اتفاق های که در رابطه من و شما افتاد بدان که همچنان دوستتان دارم و خواهم داشت و در مقابل نفرتی که شاید شما از من دارید هیچ ترسی ندارم و من به همان اندازه دوستتان دارم. دیگر شما را خسته نمی کنم حرف ها زیاد هستند و مجال کم،شاید نتوان همه آنها را برروی کاغذ نوشت و حتی خودکاری پیدا نشود که بتواند تمام درد دل های من را بنویسد چون خودکار نیز از این دردهای من طاقت نوشتن ندارد دیگر...

گر یک ورق از کتاب ما برخوانی                     حیران ابد شویی زهی حیرانی

گر یک نفس به درس دل بنشینی                       استادان را به درس خود بنشانی

و در آخر دوست دارم اگر اشکی برایم ریختی آن را روی کاغذ بریزی و این را به عنوان یادگاری نزد خود داشته باشی.درد خنجر اسان است ولی درد عشق...

دلش را شکستم ، خودم دانستم، از همان نگاه گیجش فهمیدم

 دلش شکسته بود، پشیمان شدم اما دیگر فرصتی نبود، به دنبالش دویدم

همچون تکه ابری سبک،از پله ها لیز می خورد و پایین می رفت، زیر باران به او رسیدم،  فریاد زدم :"مرا ببخش! مرا ببخش!"

 برگشت و به من نگاه کرد، با همان نگاه آشنای قدیمی، گفت: " چرا زیر باران ایستاده ای!!

آن آشنای دیروز....  غریب امروز... و فراموش شده ی فردایم..

 در غریبی امروز مینویسم تا در فراموشی فردا یادم کنی...


عقاید من در مورد جامعه پیشرفته

 

عقاید و احساسات و... هر انسان برای خود محترم است. آزادی هر انسان تا حد و چار چوبی است که منجر به صلب آزادی از دیگران نشود

انسانها با هم برابرند. رنگ پوست وچشم ومو، نژاد، زبان، لهجه، قد و قیافه انسانها همه یک عادت است -انسان وابسته به عادتها است- آنچه مهم است انسانیت و فرهنگ وتمدن،برخورد،احترام به آزادی و دموکراسی است. و پیشرفت وتمدن وفرهنگ است که به مرور زمان اتفاق می افتد.

غرور وتکبر انسانها را دچار خود بزرگ بینی می کند و غرور تا وقتی خوب است که به انسان امید دهد.

زیبایی قشنگ است ، باید زیباییها را دریابیم هر انسان در نهایت یک زیبایی دارد

والاترین جامعه جامعه ای است که انسانها هر کدام به خودی خود یک شخصیت ، یک اسطوره ، ستاره و قهرمان باشند و این منزلت و مقام انسان را تعیین میکند.

جنسییت: مرد وزن با هم برابرند- همه انسانند - اختلاف در جنسیت است نه انسانیت. در جوامع عقب مانده مردها و زنها از لحاظ جنسی به یکدیگر مینگرند ، در جوامع پیشرفته موضوع تا حدودی حل شده ( تا حدودی) اما تا شرایط ایده آل راه زیادی مانده.

این موضوع فقط به جنسیت افراد بر نمی گردد:سن وسال و... هم به همین صورت است مانند اختلاف پیر و جوان یا اختلاف نژادی و در جامعه ایده آل این اختلاف وجود ندارد.

تحمل عقاید و نظرات یکدیگر یکی از مسائل مهم است

تفکر انسان بالطبع به شرایط جغرافیایی و آب و هوا و محیط پیرامون و زبان و فرهنگ تا حدودی بستگی دارد اما به مرور زمان تغییرپذیر است.

کاش انسانها همدیگر را درک می کردند...

بهترین شرایط آن است که انسانها تشنه علم و دانش باشند و خود به سوی علم ودانش کشیده شوند .

علم و دانش شامل همه چیز می شود وهیچ مرزی ندارد.

دسته بندیها و مرز بندیها زشترین چیزها هستند

گاهی بر برخی ملتها ظلم می رود ، هر قوم و ملتی به هویت خود می بالد باید ببالد اما این موضوع با نژاد پرستی مغایرت دارد و عکس آن است در این ناسیونالیست باید به همان اندازه ملت ها و قومهای دیگر را دوست داشت و به تمام انسانها عشق ورزید.

هر انسان باید یک روانشناس باشد ، باید موضوعها را برای خود تحلیل کند.

نفرت و خشم یک حالت شیطانی است و همچنین انتقام.

هیچ انسانی در اصل بد نیست و انعطاف داروی این درد است

اعتماد به یکدیگر بزرگترین موضوع است و صلب اعتماد بدترین چیز است.

راستگویی و راست بودن هدایت به سوی مستقیم یک جامعه است.

انسان میتواند به خودش هم دروغ بگوید و می گوید ، باید اول با خودمان راست با شیم.

هدف از همه چیز مهمتر است

و بی هدفی و در نهایت پوچی که انسان را به هیچ و نیستی می کشاند.

احساسات و عواطف انسانی مقدسند ، مانند:گریه ، خنده، عشق و ...

انسان دارای نوسان است می تواند به اعلاترین حد برسد ، می تواند پستترین باشد.

روشن فکری ورهایی : که انسان فقط خود می تواند به آن دست یابد و تعصب که مقابل روشنفکری است ، متضاد با آزادی و حرمت انسانی.

زشتترین واژه= تعصب

تعصبات گاهی در جوامع آزاد شکل می گیرند.

سبکها ، نوعها ، شکلها ، فرمها ، قالبها ، مدلها ومدها ، رفتارها و شیوه ها و... همه در اثر زمان تغییر می پذیرند ، مانند همه چیزها اینها زیبا هستند اینها خصوصیات دنیای فسادپذیر و فانی است که ما در آن زندگی می کنیم.

سفرکردن چشم آدمها را باز می کند ،یکجا ماندن یک انسان مانند آبی است که در مرداب است و می گنند و مسافر مانند آب رودخانه.

انسان آن وقت تکامل پیدا می کند که همه چیزها را برای خود تحلیل کند.

شک و تردید جای خود را دارند اما در جایی که اعتماد وجود دارد تردید نکنیم ، چه بهتر که ما گام نخست را برداریم ، شرایطی را فراهم کنیم که هرگونه شک و تردید را از ببرد.

تجربه: تجربه مثبت بسیار موثر است.

سعی کنیم همه چیز را بدانیم ، همه چیز را

پرده ها و موانع زشتند و باید آنها را برداریم تا انسان به حقایق دست یابد.

تفکر آزاد هم اگر در یکجا و یک بعد بماند نیز مانند بقیه جیزها می گندد و در نهایت به تعصب مبدل می گردد ، پس هوشیار باشیم.

انسان برای نفوذ به جامعه باید مقام و منزلت خود را به جایی برساند تا بتواند در جامعه تاثیر گذار باشد، به طوری که جامعه همگام با او باشد، این به معنای تحمیل عقاید خود نیست.

و در نهایت خشونت تندروی راه بجایی نمی برد، فقط نرمش ، تعادل ، سازش ، بردباری و گذشت زمان شرایط را تغییر می دهد.


وصیت من

بعد از مرگم.انگشت های مرا به رایگان در اختیاراداره انگشت نگاری قرار دهید.

به پزشکی قانونی بگویید جسم و روح من را کالبد شکافی کند به ان مشکوکم.

ورثه من حق دارند با طلبکاران کتک کاری کند.

عبور هرگونه کابل برق یا تلفن ولوله آب یا گازاز داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.

بر قبر من پنجرع بگذارید تا هنگام دلتنگی گورستان را تماشا کنم

مواظب باشبد به تابوت من اگهی تبلیغات نچسبانند

کسانی که زیر تابوت من را می گیرند باید هم قد باشند تا مبادا در تابوت لیز بخورم

شماره تلفن گورستان وشماره قبر مرا به کسی ندهید

گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید ثواب دارد

در مجلس ختم من گاز اشک اور بخش کنید تا همه گریه کنند

از این که نمی توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم

به مرده شوی بگویید مرا با چوبک بشوید به صابون و پودر حساسیت دارم

چون تمام آرزوهایم را به گور میبرم سعی کنید قبر مرا بزرگ بسازید که جای همه انها باشد

روی تابوت وکفن من بنویسید :این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بچست